گلشن

smsnice4you

((دانلود دو آهنگ قشنگ از بچه های سراوان ))

امیدوارم خوشتون بیاد و نظر هرگز نشه فراموش

 

 

 

دانلود آهنگ آسمون

 

دانلود آهنگ سورپرایز

نوشته شده در 13 / 6 / 1392برچسب:048 باندxsoljer & balochantis رپ بلوچ,ساعت 1:0 قبل از ظهر توسط Mohammad yosef and mohammad baloch|



اما یک نکته واقعا مــَــردانه …                          

بیایید کمی هم مرد باشیم!

 زیر بارون اگر دختری رو سوار کردید جای شماره به او امنیت بدهید

او را به مقصد مورد نظرش برسانید نه به مقصد مورد نظرتان !

بگذارید وقتی زن ایرانی مرد ایرانی را در کوچه ای خلوت میبیند احساس امنیت کند ؛ نه احساس ترس

بیایید فارغ از جنسیت … کمی هم مــَــرد باشیم !عکس رومانتیک زن و مرد romantic walk

 

 

نوشته شده در 30 / 5 / 1392برچسب:,ساعت 2:18 بعد از ظهر توسط Mohammad yosef and mohammad baloch|



یک وقت هایی فکر میکنم مرد بودن چقدر می تواند غمگین باشد.

هیچ کس از دنیای مردانه نمی گوید.

هیچ کس از حقوق مردان دفاع نمیکند.

هیچ انجمنی با پسوند”… مردان” خاص نمی شود.

مردها نمادی مثل رنگ صورتی ندارند.

این روزها همه یک بلندگو دست گرفته اند و از حقوق و دردها و دنیای زنان می گویند.

در حالی که حق و درد و دنیای هر زنی یکی از همین مردها است.

یکی از همین مردهایی که دوستمان دارند.

وقتی میخواهند حرف خاصی بزنند هول می شوند.

حتی همان مردهایی که دوستمان داشتند ولی رفتند…

یکی از همین مردهای همیشه خسته. از همین هایی که از ۱۸ سالگی دویدن را شروع میکنند. و مدام باید عقب باشند.

مدام باید حرص رسیدن به چیزی را بخورند.

سربازی، کار، در آمد، تحصیل… همه از مردها همه توقعی دارند.

باید تحصیل کرده باشند.

پولدار، خوشتیپ، قد بلند، خوش اخلاق، قوی… و خدا نکند یکی از این ها نباشند…

ما هم برای خودمان خوشیم! مثلا از مردی که صبح تا شب دارد برای درآمد بیشتر و برای فراهم کردن یک زندگی خوب برای ما که عشقشان باشیم به قولی سگ دو می زند، توقع داریم که شبش بیاید زیر پنجره مان ویولون بزند و از مردی که زیر پنجره مان ویولون می زند توقع داریم که عضو ارشد هیات مدیره ی شرکت واردات رادیاتور باشد.

توقع داریم همزمان دوستمان داشته باشند، زندگی مان را تامین کنند، صبور باشند و دل داریمان بدهند، خوب کار کنند و همیشه بوی خوب بدهند و زود به زود سلمانی بروند و غذاهای بد مزه ما را با اشتیاق بخورند و با ما مهمانی هایی که دوست داریم بیایند و هر کسی را که ما دوست داریم دوست داشته باشند و دوست های دوران مجردی شان را فراموش کنند و نان استاپ توی جمع قربان صدقه مان بروند و هیچ زن زیباتری را اصلا نبینند و حتی یک نخ هم سیگار نکشند!

مردها دنیای غمگین صبورانه ای دارند. بیایید قبول کنیم. مرد ها صبرشان از ما بیشتر است. وقت هایی که داد میزنند وقت هایی هم که توی خیابان دست به یقه می شوند وقت هایی که چک شان پاس نمیشود وقت هایی که جواب اس ام اس شب به خیر را نمی دهند وقت هایی که عرق کرده اند وقت هایی که کفش شان کثیف است تمام این وقت ها خسته اند و کمی غمگین.

و ما موجودات کوچک شگفت انگیز غرغروی بی طاقت را دوست دارند. دوستمان دارند و ما همیشه فکر میکنیم که نکند من را برای خودم نمیخواهد برای زیبایی ام میخواهد، نکند من را برای شب هایش میخواهد؟ نکند من را برای چال روی لپم میخواهد؟ در حالی که دوستمان دارند؛ ساده و منطقی… مردها همه دنیای شان همین طوری است. ساده و منطقی… درست بر عکس دنیای ما.

بیایید بس کنیم. بیایید میکروفون ها و تابلوهای اعتراضیمان را کنار بگذاریم. من فکر میکنم مردها، واقعا مردها، آنقدرها که داریم نشان می دهیم بد نیستند.

مردها احتمالا دلشان زنی میخواهد که کنارش آرامش داشته باشند. فقط همین. کمی آرامش در ازای همه فشارها و استرس هایی که برای خوشبخت کردن ما تحمل میکنند. کمی آرامش در ازای قصر رویایی که ما طلب میکنیم … بر خلاف زندگی پر دغدغه ای که دارند، تعریف مردها از خوشبختی خیلی ساده است.

نوشته شده در 30 / 5 / 1392برچسب:,ساعت 2:12 بعد از ظهر توسط Mohammad yosef and mohammad baloch|



عاشقانه های پایــــــیــــز

     مثل درخت باشید که در تهاجم پاییز هرچه بدهد     روح زندگی را برای خویش نگه می دارد . .   

پاییز تنها فصلیه که از همون اولین روزش خودشو نشون می ده!     کاش همه انسانها مثل پاییز باشن تا از همون روز اول رنگ و روی اصلیشون رو نشون بدن 

عاشقانه های پایــــــیــــز

دوباره پاییز     اما نه ((فصل خزان)) زرد!     دوباره پاییز     اما نه فصل اندوه و درد!     دوباره پاییز     فصل زیبای سادگی     دوباره پاییز، موسم شدید دلدادگی . . . 

عاشقانه های پایــــــیــــز

پاییز که می شود انگار از همیشه عاشق ترم در تمام طول پاییز نمناکی شب ها را با تمام منفذهای پوستم لمس می کنم وچشمانم همه جا نقش دیدگان تورا جستجو می کند پاییز که می شود همراه برگها رنگ عوض می کنم زردو نارنجی می شوم و با باد تا افقی که چشمانت درآن درخشیدن گرفت پیش می روم و مقابلت به رقص درمی آیم تا آن جا که باور کنی تمام روزهایی که از پاییز گذشته تا به امروز همواره عاشقت بوده ام پاییز که می شود بی قراری هایم را در باغچه کوچکی می کارم و آرام آرام قطره های باران را که روزهاست در دامنم جمع کردم به باغچه می نوشانم میدانم تا آخر پاییز تمام بی قراری هایم شکوفه خواهد داد و با اولین برف زمستان به بار خواهد نشست پاییز که می شود بی آنکه بدانم چرا بیشتر از همیشه دوستت دارم و بی آنکه بدانی چرا دلم بهانه ات را می گیرد وپاییز امسال.... عشق جنس دیگری دارد و معشوق خواستنی تر است... کاش می دانستی! 

عاشقانه های پایــــــیــــز

پادشاه فصل ها آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر با آن پوستین سرد نمناکش باغ بی برگی روز و شب تنهاست با سکوت پاک غمناکش ساز او باران، سرودش باد جامه اش شولای عریانی است ور جز اینش جامه ای باید بافته بس شعله ی زر تار پودش باد گو بروید یا نروید هر چه در هر جا که خواهد یا نمی خواهد باغبان و رهگذاری نیست باغ نو میدان چشم در راه بهاری نیست گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد ور به رویش برگ لبخندی نمی روید باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟ داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید باغ بی برگی خنده اش خونی است اشک آمیز جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن پادشاه فصل ها، پاییز 

عاشقانه های پایــــــیــــز

پاییز برای بعضی ها دل انگیز است و برای بعضی ها غم انگیز… برای من فصل سردی دلهاست… فصل باریدن اشکها… فصل تنهایی قدم زدن روی برگهای نارنجی… فصل رقصاندن آتش سیگار در سیاهی و سکوت شب… اینروزها هوای دلم هم پاییزیست…


نوشته شده در 13 / 5 / 1392برچسب:,ساعت 7:16 بعد از ظهر توسط Mohammad yosef and mohammad baloch|



چیه؟ کم آوردی...!
هر چقدر هم قوی باشی گاهی اوقات کم میاری...!؟
هر چقدر هم قوی باشی گاهی اوقات کم میاری...!؟
ولی بازم باید تکیه گاه اونایی که دوستشون داری باشی

حالا که رفته ای این روزها دلتنگم دلتنگم که رفته اند آن روزها
نوشته شده در 13 / 5 / 1392برچسب:,ساعت 7:13 بعد از ظهر توسط Mohammad yosef and mohammad baloch|



   آشپزی ام خوب نیست ؛ اشک پشت پا بریزم برایت ؟

:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::

    چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند     گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی…

  :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::  

   عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده ..     امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق ِ!     و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم!     و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگری ست…     و غمــت سـهم ِ مــن!

 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::

    دلم بهانه ای میخواهد برای ادامه زندگی…     مثل یک بوسه عاشقانه که یادم بیاورد هنوز زنده ام !  

:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::

    راه میروم و شهر زیر پاهایم تمام میشود !     تو … هیچ کجا نیستی…

 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::

  ادامه مطلب...


:ادامه مطلب:
نوشته شده در 13 / 5 / 1392برچسب:,ساعت 7:10 بعد از ظهر توسط Mohammad yosef and mohammad baloch|



یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلا نشست

* عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود

* سجده ای زد بر لب درگاه او پر ز لیلا شد دل پر آه او

* گفت یا رب از چه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای

* جام لیلا را به دستم داده ای وندر این بازی شکستم داده ای

* نشتر عشقش به جانم می زنی دردم از لیلاست آنم می زنی

* خسته ام زین عشق، دل خونم مکن من که مجنونم تو مجنونم مکن

* مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو … من نیستم

* گفت: ای دیوانه لیلایت منم در رگ پیدا و پنهانت منم

* سال ها با جور لیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی

* عشق لیلا در دلت انداختم صد قمار عشق یک جا باختم

* کردمت آوارهء صحرا نشد گفتم عاقل می شوی اما نشد

* سوختم در حسرت یک یا ربت غیر لیلا بر نیامد از لبت

* روز و شب او را صدا کردی ولی دیدم امشب با منی گفتم بلی

* مطمئن بودم به من سرمیزنی در حریم خانه ام در میزنی

* حال این لیلا که خوارت کرده بود درس عشقش بیقرارت کرده بود

* مرد راهش باش تا شاهت کنم صد چو لیلا کشته در راهت کنم

نوشته شده در 13 / 5 / 1392برچسب:,ساعت 7:8 بعد از ظهر توسط Mohammad yosef and mohammad baloch|



حتما ً قبـل خواب ببـوسیـدش

حتی اگه با هم دعـوای بـدی کرده باشیـد .. ببـوسیـدش

حتی اگه بهتـون گفته باشه از این زنـدگی ِکوفتـی خسته شـده .. ببـوسیـدش

حتی اگه برچسـب ” بد اخـلاق ” بهـتون چسبـونده باشه .. ببـوسیـدش

حتی اگه بهتـون گیر بیخـود داده باشه .. ببـوسیـدش ...

گفته باشه از لباسـی که شما عاشقشین متنفـره نفهمیـده باشه شما موهـاتون رو مِش کردین .. ببـوسیـدش

حتی اگه بـوی عرق و خستگی میـده .. ببـوسیـدش

حتی اگه یـادش میـره جواب سلام ِ شما رو بـده .. ببـوسیـدش

حتی اگه خیلی وقته براتـون گُـل نخـریده .. ببـوسیـدش

وقتی زیرپیـرهنی سفیـد حلقه ای پوشیـده و بـازوهای سفیـدش رو با اون پیـچ ِ ماهیچه ای مردونه انداخته وقتی صورتش ته ریش جذابی داره .. وقتی صداش خسته خوابه خمار ِ. ببـوسیـدش

حتی اگه شما رو رنجـونده و غـرورش نمیذاره دلجـویی کنه .. ببـوسیـدش

اگه گرسنه اس و با شما مثل آشپـز دربـارش حتی برخـورد می کنه .. ببـوسیـدش

حتی اگه یادش میـره ازتـون تشـکر کنه .. ببـوسیـدش

وقتی براتـون یه آهنگ ِ جدیـد میذاره و می گه اینـو برای تـو آوردم ! ” وقتی تو چشـاش پـر خواستنه ..وقتی دست های ظریـف دختـرونه تـون میـون دستای زمخت و مردونه اش گم می شن .. ببـوسیـدش

حتی اگه از عصبانیت داریـد دیوونه می شید .. ببـوسیـدش

حتی اگه شما رو با مادرش مقایسه می کنه .. ببـوسیـدش

حتی اگه با حرص می خوایید از خونه بزنیـد بیـرون و اون محـکم بـازوهاش رو دورتـون حلقه می کنه و وسـط ِ جیـغ های شما با خنـده می گه : ” عزیـزم ؛ کجا می خـوای بـری این وقته شب ؟ .. ببـوسیـدش

وقتی ناغافلی لباسـی رو خریـده که هفته ی پیش ، پشت ویتریـن دیدین و فقـط یه کلمه گفتین این چه خوشگله وقتی دست هاش پـر از خریـد خونه هست و در رو با پـاش می بنـده وقتی با نگاهـی پـر از تحسین سر تا پاتـون رو برانـداز می کنه.. ببـوسیـدش

حتی اگه تـوی ِشرکـت پیـاز خورده و تار موهاش بـو میدن .. ببـوسیـدش

حتی اگه با دوست هاش تلفنـی یک ساعـت حرف می زنه و شامتـون سـرد شده حتی اگه رو دنـده ی ” نه ” گفتن افتـاده .. ببـوسیـدش

وقتی شمـا رو وسـط ِ آرایش کردن می بوسه .. وقتی باهاتـون کُشتـی می گیـره و مثل پـَر از رو زمین بلنـدتون می کنه وقتی تو دلتنگی هاتون داوطلبانه می بردتـون بیـرون و شما رو تو شهـر می گردونه .. ببـوسیـدش

حتماً قبـل خـواب ببـوسیـدش .. شایـد فـردایی نباشـه شایـد شما فـردا نباشیـد !!!

نوشته شده در 13 / 5 / 1392برچسب:,ساعت 6:55 بعد از ظهر توسط Mohammad yosef and mohammad baloch|



مگذار که عشق، به عادتِ دوست داشتن تبدیل شود !
مگذار که حتی آب دادنِ گلهای باغچه، به عادتِ آب دادنِ گل های باغچه بدل شود !
عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتنِ دیگری نیست ، پیوسته نو کردنِ خواستنی ست که خود پیوسته ، خواهانِ نو شدن است و دیگرگون شدن.
تازگی ، ذاتِ عشق است و طراوت ، بافتِ عشق . چگونه می شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند ؟
عشق، تن به فراموشی نمی سپارد ، مگر یک بار برای همیشه .
جامِ بلور ، تنها یک بار می شکند . میتوان شکسته اش را ، تکه هایش را ، نگه داشت . اما شکسته های جام ،آن تکه های تیزِ برَنده ، دیگر جام نیست .
احتیاط باید کرد . همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز .
بهانه ها جای حسِ عاشقانه را خوب می گیرند…

نوشته شده در 13 / 5 / 1392برچسب:,ساعت 6:51 بعد از ظهر توسط Mohammad yosef and mohammad baloch|



 
زن و شوهر جوانی که تازه ازدواج کرده بودند برای تبرک و گرفتن نصیحتی از پیر دانا نزد او رفتند. پیرمرد دانا به حرمت زوج جوان
از جا برخاست و آنها را کنار خود نشاند او از مرد پرسید: تو چقدر همسرت را دوست داری!؟
مرد جوان لبخندی زد و گفت: تا سرحد مرگ او را می پرستم! و تا ابد هم چنین خواهم بود!
و از همسرش نیز پرسید: تو چطور! به همسرت تا چه اندازه علاقه داری!؟
زن شرمناک تبسمی کرد و گفت: من هم مانند او تا سرحد مرگ دوستش دارم و تا زمان مرگ از او جدا نخواهم شد و هرگز از این احساسم نسبت به او کاسته نخواهد شد.
پیر عاقل تبسمی کرد و گفت: بدانید که در طول زندگی زناشویی شما لحظاتی رخ می دهند که از یکدیگر تا سرحد مرگ متنفر خواهید شد و اصلا هیچ نشانه ای از علاقه تان در دل خود پیدا نخواهید کرد. در آن لحظات حتی حاضر نخواهید بود که یک لحظه چهره همدیگر را ببینید. اما در آن لحظات عجله نکنید و بگذارید ابرهای ناپایدار نفرت از آسمان عشق شما پراکنده شوند و دوباره خورشید محبت بر کانون گرمتان پرتوافکنی کند. در این ایام اصلا به فکر جدایی نیافتید و بدانید که “تاسرحد مرگ متنفر بودن” تاوانی است که برای “تا سرحد مرگ دوست داشتن” می پردازید.
عشق و نفرت دو انتهای آونگ زندگی هستند که اگر زیاد به کرانه ها بچسبید، این هردو احساس را در زندگی تجربه خواهید کرد.
سعی کنید همیشه حالت تعادل را حفظ کنید و تا لحظه مرگ لحظه ای از هم جدا نشوید.
نوشته شده در 12 / 5 / 1392برچسب:,ساعت 11:12 بعد از ظهر توسط Mohammad yosef and mohammad baloch|



 

.

                                                          "درد دل با خدا"

دلم گرفته، ای خدا

این روزا هیچکی غیر تو ، درد من ونمی دونه .

دلم گرفته، ای خدا

حتی صدامم این روزا به ساز من نمی خونه.

دلم گرفته ازهمه

از این روزای سوت و کور .

از این ترانه مردگی، از این شبهای بی عبور.

تمام لحظه های دلم زیر هجوم حادثه منتظر

یه راهیه تا دوباره به توبرسه .

دلم گرفته، ای خدا

گریه امونم نمی ده ،چرا دیگه حتی دلم

تو رونشونم نمی ده .

گناه بی باوری مو ، خودم به گردن می گیرم.

اگر نگیری دستامو ، تو دستای غم می میرم .

دلم گرفته ، ای خدا

واسه رسیدن به تو ،یه فرصت تازه می خوام .

دوباره دستامو بگیر ، مثل روزای بی کسی.

دلم گرفته ،ای خدا حتی بهشتو نمی خوام .

 

 

نوشته شده در 12 / 5 / 1392برچسب:,ساعت 1:10 قبل از ظهر توسط Mohammad yosef and mohammad baloch|




آخرين مطالب
» <-PostTitle->


Design By : Pichak